ای پرستوی مهاجر سفرت پر خطــــــره
در هوای برف و ابری دلِ من غمخوار تو
رفتی و تنها نشستی روی موجِ سرنوشــت
آخه من چکار کنم با این همه آزارِ تـــو
***
التماسم نشنیدی خسته ام از زندگـــی
بالِ پروازت شکسته حرف ها دارم زیـاد
باختی بازی عشقت داغ شد قلبت چرا
مرز ساحلِ غریبی عشقتُ دادی به بـاد
***
تو بگو با لبِ بسته میشه فریادی کشیــــد
تو سفر قلبم شکسته میشه دلداری کنـــم
می دونی آتش گرفتم از تبِ سرخِ چشــات
میشه در مکتبِ عشقت لحظه ای زاری کنم
***
قاصدک برگرد دوباره اومده فصلِ بهــار
قایق و پارو تو ساحل صدای آهت شنید
عاشقانه می پرسته لحظه های شاد تــو
دلمُ به انتظارت ردِّ پای تو ندیــــــد
***
از تو بی رحمی چشیدم لحظه ی تنگ غروب
حس نکردی با نگاهت لرزشِ کُند لبــــام
دلت می فهمه غریبی درد بی درمون عشق
کاش اشکِ تو چشیده سوزشِ تُند چشــام
***
تو بگو با لبِ بسته میشه فریادی کشیــــد
تو سفر قلبم شکسته میشه دلداری کنـــم
می دونی آتش گرفتم از تبِ سرخِ چشــات
میشه در مکتبِ عشقت لحظه ای زاری کنم
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 04/01/1392
:: برچسبها:
پرستوی مهاجر ,
:: بازدید از این مطلب : 1842
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0